محل تبلیغات شما

شیما نوشت



غمگین تر از من گل های شمعدانی بودند
درست همان کسی که زندگی را از من گرفته بود به آنها زندگی بخشیده بود


دلتنگ که می شوند،
غمگین می شوند
پژمرده می شوند
لب ورمی چینند
و پاییز را بهانه می کنند


من که می دانم نه شمعدانی ها توی پاییز زرد می شوند و نه
آدم توی بیست سالگی پیر.
ما فقط دلتنگیم
دلتنگ تو
دلتنگ عطر دوست داشتنت در هوای بلاتکلیف آذر

هیچکس نگفته که می آیی،
ولی من با تمام وجود می دانم
یک روز دلت برایمان تنگ میشود
می آیی و بر در می کوبی


من چادر سفید گلداری که دوست داشتی را سر میکنم
و مشتاقانه و شتابان در را به رویت می گشایم

و تو انگار که یک تنه به جنگ با تنهایی ها و دلتنگی هایم رفته باشی و پیروز برگشته باشی،

قهرمانانه مرا در آغوش می کشی و در حالی که پیشانیم را می بوسی
 میگویی
چقدر سفید به تو می آید


کاش به جای روحم، جسم عریانم را نشانت میدادم، روی لبهای من اثری ازلبهای تو نیست اما همه ی ابعاد روح و جانم با تو درآمیخته است. من روح عریانم رانشانت دادم و تو دیده ای.آری تو همه ی ترس ها، ضعف ها و دوست داشتنتهای روحم رادیده ای. با تو آنگونه سخن میگفتم که گویی با خودم.تو خود خود منی امادیگری. اینکه جسم من با دستان تو بیگانه باشد  دیگر کمکی نمیکند چون تو باکرگی روحم راگرفته ای، روح من آبستن تمام خاطراتی است که با هم داشتیم به خاطر خاطراتت هم کهشده گاهی به دیدنمان بیا، این روزها من و خاطراتت، عجیب دلتنگت شده ایم.

شیما نوشت




آخرین جستجو ها

Charles's info گنجینه دانلودهای رویایی معبود من lobirthranet speedperviri wamanlaypom congcatrare مهندسی عمران دورهمی Batterie Pc Portables