کاش به جای روحم، جسم عریانم را نشانت میدادم، روی لبهای من اثری ازلبهای تو نیست اما همه ی ابعاد روح و جانم با تو درآمیخته است. من روح عریانم رانشانت دادم و تو دیده ای.آری تو همه ی ترس ها، ضعف ها و دوست داشتنتهای روحم رادیده ای. با تو آنگونه سخن میگفتم که گویی با خودم.تو خود خود منی امادیگری. اینکه جسم من با دستان تو بیگانه باشد دیگر کمکی نمیکند چون تو باکرگی روحم راگرفته ای، روح من آبستن تمام خاطراتی است که با هم داشتیم به خاطر خاطراتت هم کهشده گاهی به دیدنمان بیا، این روزها من و خاطراتت، عجیب دلتنگت شده ایم.
شیما نوشت
درباره این سایت